جهان تشنه
جهان ،تشنه ی سیصد و سیزده قطره باران
از آن ابر رحمت
بباران
بباران
بباران
بباران
جهان ،تشنه ی سیصد و سیزده قطره باران
از آن ابر رحمت
بباران
بباران
بباران
بباران
بهار
چه بی حوصله می آید
تو نیستی تا سال را تحویل بگیری
تنها پلاک توست
که چراغ تکلیف مادر را روشن می کند...
این سال ها
اندوه
هر چار فصل زندگی با ماست
پاییز و فروردین نمی داند
سرما و گرما هم...
این روزها
با یاد غم های تو دلشادم
آباد آبادم
در خش خش برگ های نارنجی رنگ
پاییز چه قدر پرتقالی شده است
نقاشی یک نقشه ی قالی شده است
مرگ و زندگی برادرند
برادران ناتنی
مرگ
روی سنگ قبرها
زندگی
روی ابرها
شب
پیش تو تا صبح بیدار است
وقتی تو باشی
خواب می خوابد
شب
روزها خواب است
شب ها کنار کهکشان گیسوان تو
تا صبح
با ماه رویت گفت و گو دارد
شب
روز می خوابد...