غمهای چار فصل
این سال ها
اندوه
هر چار فصل زندگی با ماست
پاییز و فروردین نمی داند
سرما و گرما هم...
این روزها
با یاد غم های تو دلشادم
آباد آبادم
این سال ها
اندوه
هر چار فصل زندگی با ماست
پاییز و فروردین نمی داند
سرما و گرما هم...
این روزها
با یاد غم های تو دلشادم
آباد آبادم
در خش خش برگ های نارنجی رنگ
پاییز چه قدر پرتقالی شده است
نقاشی یک نقشه ی قالی شده است
مرگ و زندگی برادرند
برادران ناتنی
مرگ
روی سنگ قبرها
زندگی
روی ابرها
شب
پیش تو تا صبح بیدار است
وقتی تو باشی
خواب می خوابد
شب
روزها خواب است
شب ها کنار کهکشان گیسوان تو
تا صبح
با ماه رویت گفت و گو دارد
شب
روز می خوابد...
سلام بر حسین
*
کوپه های بغض های کال
کی به ایستگاه گریه می رسند؟!
چشمه ها از غدیر می جوشند
تشنه ها از کویر می نوشند
شتری در سقیفه خوابیده است !
در خواب و بیداری
پشت چراغ قرمز این شهر
هنگام صرف چای بعد از ظهر
هر روز
هر ساعت
و هر لحظه
یاد تو
خیلی وقت نشناس است!