۲۶ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۴۸
دیدنت
لذت چای در زمستان است
دیدنت
خندیدنت
قند در دلم آب می شود !
دیدنت
خندیدنت
قند در دلم آب می شود !
یکی مثل تو باید
چشم هایم را بفهمد
شعرهایم را
وگرنه ذوق های قفل
یا معماری بن بست بسیار است
یکی مثل تو می باید ...
یکی مثل تو
.. اما نیست !
آتش نمی گیریم
کبریت ها خیس است
شاید ...
قانون اصطکاک در دست ابلیس است !
تو شمشیرت را غلاف کرده ای
ما غیرت ها را
باد از هر طرف بوزد هستیم
هر چه باد باد !
تو رفتی ...
به تندبادها سلام کردیم
از ترس
به خارها لبخند زدیم
سیب ها
طعمه ی کلاغ ها شدند
کلاغ پر !
بره ها یک به یک بزرگ شدند
خواب رفتیم
گوسفندان نصیب گرگ شدند !
سایت ها و روزنامه ها
... دریغ!
یاد تو
در انبوه فریاد ها گم شده ست
در سکوت عصر جمعه هم
نمی یابمت!